عکاس فلجی (جیمز استوارت) که روی ویلچر می نشیند شروع به جاسوسی همسایه هاش از پنجره آپارتمانش می کند. او بعد از مدتی مشکوک می شود که شاید یکی از همسایه هایش مرتکب قتلی شده باشد ...
سفینه ی «نوسترومو» برای انجام پژوهش های فضایی به کهکشان فرستاده و یکی از سرنشینان آن به نام «کین» (هرت) ناخواسته باعث ورود موجودی ناشناخته به درون سفینه می شود. موجودی که خیلی سریع رشد می کند و به نظر می رسد هدفی جز کشتار و نابودی نداشته باشد..
ولگردی عاشق دختر زیبا و نابینایی می شود. خانواده دختر با مشکلات مالی مواجه هستند. او رابطه دوستانه ای با مرد ثروتمندی دارد که به او اجازه می دهد تا به دختر کمک کرده و با او ازدواج کند ...
زمان جنگهای ویتنام است. به کاپیتان «ویلارد» دستور داده می شود که به جنگلی در کامبودیا رفته و سرهنگ کورتز خائن را که درون جنگل برای خودش ارتشی تشکیل داده را پیدا کرده و بکشد. زمانیکه او در جنگل فرود می آید کم کم توسط نیروهای مرموزی در جنگل گرفتار شده تا حدی که دچار جنون می شود. همراهان وی هم یکی یکی به قتل می رسند. همینطور که ویلارد به مسیرش ادامه می دهد بیشتر و بیشتر شبیه کسی می شود که برای کشتنش فرستاده شده است...
لئونارد مردی که حافظه کوتاه مدتش را از دست داده و دیگر قادر نیست چیز جدیدی را به خاطراتش اضافه کند. او بوسیله یادداشتها و خالکوبی کردن بدنش، به دنبال مردی است که فکر می کند همسرش را به قتل رسانده. در واقع این هدف آخرین چیزی است که او به یاد می آورد.
دکتر «کینگ شولتز» (کریستوفر والتز) آزادی یک برده سیاه پوست بنام «جنگو» (جیمی فاکس) را می خرد، و به او کمک می کند تا همسرش را که در چنگ یک مزرعه دار ثروتمند و بی رحم بنام «کلوین کندی» (لئوناردو دیکاپریو) است، نجات دهد...
دهه ی 1930 مأموران اطلاعاتی به باستان شناس و ماجراجوی امریکایی، «ایندیانا جونز» (فورد) می گویند که «هیتلر» در پی یافتن صندوق مقدس گم شده است تا از آن برای مقاصد سلطه جویانه اش استفاده کند. آنان از «جونز» می خواهند تا صندوق را پیدا کند و به امریکا بیاورد.
بیش از 700 سال است که انسانها، کرهی زمین را ترک کرده و در سفینهای بزرگ به نام «اَکسیوم» زندگی میکنند. شرکت BNL که صاحب اصلی این سفینه میباشد، ماموریت پاکسازی کرهی زمین را نیز دارد و برای این منظور، رباتهایی به نام Wall-E طراحی کرده که وظیفهی جمعآوری و بستهبندی ضایعات و زبالهها را بر عهده دارند. این شرکت، ربات پیشرفتهای را برای بررسی وضعیت کرهی زمین از لحاظ امکان سکونت، میفرستد و همین موضوع باعث آشنایی آن ربات با یکی از رباتهای Wall-E میشود.
دولت آلمان شرقی، کنترل بسیار شدیدی بر مردم اعمال میکند، خصوصا قشر روشنفکر جامعه که شامل نویسندهها، فیلمسازها و در کلّ، هنرمندان میباشند. در این میان، فردی به نام «ویسلر» که یکی از کارکنان سازمان امنیت ملی میباشد، مأمور کنترل و استراق سمع شاعر و نویسندهای به نام «درایمن» میشود. او در حین انجام وظیفه، تحت تأثیر زندگی او و همسرش قرار گرفته و دچار تغییر و تحول شخصیتی میشود.
این فیلم در دههٔ 1950 در هالیوود اتفاق میافتد. داستان روی نورما دزموند تمرکز دارد؛ هنرپیشهای بازمانده از دوران سینمای صامت، که اینک با اختلالات روانی رو به رو است. وی در ویلایی رو به ویرانی، همراه با با مردی که قبلاً شوهرش بوده و حال خدمتکار اوست، در سانست بولوار زندگی میکند. نورما در حالی که هنوز آرزوی بازگشت به صحنه را دارد، تصادفاً با نویسندهٔ جوان اما موفقی آشنا میشود و کم کم به او علاقهمند میگردد. چندی طول نمیکشد که این رابطه با قتل و جنون پایان میپذیرد...
در زمان جنگ جهانی اول ارتش فرانسه در یک حمله غیر ممکن سعی میکند تا کمی از خاک تصرف شده توسط دشمن را باز پس گیرد که با شکست مواجه میشود بنابراین ارتش برای جلوگیری از انتقادها سه سرباز را به علت عقب نشینی در هنگام حمله و سرپیچی از دستورات به پای میز محاکمه می کشاند.
در خلاصه داستان فیلم آمده است ، انتقامجویان که از هم گسستهاند ، دوباره با هم متحد میشوند و به نیروهای نگهبانان کهکشان میپیوندند تا با تانوس که به دنبال تصاحب همهی سنگهای ابدیت و حکمرانی بر فضا ، زمان و واقعیت است ، مقابله کنند. اما…
خانوادهای به عنوان سرایدار به یک هتل در محلی دور افتاده که در تعطیلی زمستانی هست، می روند. در آنجا نیرویی شیطانی روی مرد تاثیر گذاشته و جنون خشونت وی را می گیرد. در حالی که پسرش به خاطر توانایی خاصی که دارد علائمی از اتفاقات وحشتناکی که قبلا در هتل رخ داده را می بیند...
در سالهاى جنگ جهانى اول در كشور تومانیا، سربازى به نام « چارلى » ( چاپلین ) بر اثر سانحه ى سقوط هواپیما حافظه اش را از دست میدهد. او وقتى چشم باز میكند خود را در یك آسایشگاه روانى میابد و پس از مدتى كه طى آن حاكمیت كشور به دست دیكتاتورى به نام « هینكل » ( چاپلین ) افتاده، از آن جا مرخص میشود...
« سر ویلفرید روبارتس » ( لاتن ) ، وكیل سرشناس ، از یك سكتهى قلبى جان سالم به در برده است و دوران نقاهت را مىگذراند . پزشكان او را از ادامهى كار در محاكم جنایى منع كردهاند ، با این همه ، « روبارتس » دفاع از مردى به نام « لنرد وول » ( پاور ) را متهم به قتل بیوه زنى ( واردن ) شده قبول مىكند...
مایلز مورالز یک نوجوان اهل محله بروکلین شهر نیویورک است. پیتر پارکر در دنیای مایلز از دنیا رفته اما مایلز متوجه میشود که پیتر پارکر دیگری در بعد دیگری وجود دارد و از او درخواست میکند تا به او آموزش دهد که او چگونه به مرد عنکبوتی تبدیل شود…
پس از ۵۷ سال شناور بودن در فضا، سفینه «ستوان ریپلی» توسط یک تیم نجات در فضا پیدا میشود اما هنگامی که تیم نجات وارد سفینه میشوند، متوجه میشوند که در این سفینه تنها یک دختر نه ساله زنده است اما در ادامه همه چیز به خوبی پیش نمیرود
«لِستر» نزدیک به 14سال است که برای مجلهای مطلب مینویسد. او که از شرایط شغلی خود ناراضیست در زندگی زناشویی و خانوادگی خود نیز دچار مشکل میباشد و نمیتواند با همسر و دخترش ارتباط برقرار کند. درحالیکه «لِستر» انگیزهاش را کاملا از دست داده، به صورت اتفاقی با دیدن دختری نوجوان به نام «آنجلا»، به او علاقمند شده و انگیزهای برای زندگی پیدا میکند.
هشت سال بعد از اینکه «بتمن» ( کریستین بیل ) تمام جنایت های «هاروی دنت» را گردن میگیرد، رهبر گروهی از تروریست ها بنام «بین» ( تام هاردی )، شهر گاتهام را ویران می کند و اینگونه است که شوالیه تاریکی برای محافظت از شهر باز می گردد...
«جك ریپر» ژنرال روان پریش ارتش و رئیس یک پایگاه هوایی در امریکاست که در اقدامی خودسرانه تهاجمی هسته ای علیه شوروی به راه می اندازد و رئیس جمهور و سیاستمداران آمریکا پس از آگاهی از این عمل با تجمع در اتاق فرماندهی جنگ ایالات متحده به دنبال راهی برای توقف این حملات می گردند.
کلنل هانس لاندا یک فرد نازی و به شدت یهود ستیز است. او به دلیل دشمنیاش با یهودیان لقب شکارچی یهودی دارد. آلدو یهودی و سردستهی گروه حرامزداهها است. این گروه بسیار خشن است و روی پیشانی قربانیانش سواستیکا حک میکند. هدفشان کشتن نازیها و در نهایت کشتن هیتلر است ...
«دائه سو» فردی شرور و غیرقابل کنترل است. او که سابقهی طولانی در آزار و اذیت افراد مختلف دارد، به طور ناگهانی و توسط فردی ناشناس، در یک اتاق زندانی میشود و به مدت 15 سال در آنجا میماند. او همواره سعی در فرار دارد و در نهایت، به طور مرموزی آزاد میشود. اکنون «دائه سو» برای پی بردن به حقایق و گرفتن انتقام، به دنبال مسبب اصلی این اتفاقات میباشد.
داستان در مورد پسر بچه 12 ساله ای است که خانواده اش مخالف جاز و موسیقی هستند و اورا از پرداختن به آن منع کرده اند. ولی او آرزو دارد روزی تبدیل به یک نوازنده حرفه ای همچون الگوی خود ارنستو د لا کروز شود. بالاخره تصمیم میگیرد دل به دریا بزند و و راهی سرزمین مردگان شود تا حقیقت پنهان شده پشت داستان زندگی خانواده اش را کشف کند. در این راه با هکتور که فردی حقه باز است آشنا میشود و داستان فیلم رقم میخورد…
"آنتونیو سالیری" باور دارد موسیقی موتزارت از طرف خدا است.او آزرو می کند آهنگسازی به خوبی موتزارت شود.اما او نمی تواند متوجه شود چرا موتزات مورد لطف خدا قرار گرفته است.حسادت او را تبدیل به دشمنی برای خدا می کند و او تصمیم به انتقام می گیرد..
اندی پسربچه ایست که کلی اسباب بازی دارد و درمیان آنها وودی کلانتر را بیشتر دوست دارد و با او بازی میکند. در دنیای اسباب بازیها وودی از همه محبوب تر است. در جشن تولد اندی، او یک آدم فضایی به نام باز لایتیر هدیه میگیرد. حالا اندی باز را بیشتر از همه اسباب بازیها دوست دارد. وودی در جمع اسباب بازیها محبوبیت خود را از دست دادهاست و این امر باعث درگرفتن رقابتی شدید بین باز و وودی شده است.
شجاع دل داستان زندگی حماسی یک آزادی خواه اسکاتلندی است که با انگلیسی ها برای استقلال میجنگد. «ویلیام والاس» (مل گیبسون) شخصیتی ستودنی و کم نظیر است که در پی عشق به همسر از دست رفته اش و عشق به سرزمینش آخرین قطره خون خود را فدا میکند.
در سال 1942 ناوگان زیردریایی های آلمان در نبردی موسوم به نبرد آتلانتیک شروع به حملات پی در پی و نابود کردن قایق های انگلیسی می کنند، ولی با افزایش محافظت انگلیسی ها ناوگان زیردریایی های آلمانی متحمل یک زیان سنگین می شوند.
بعد از آن که در انتقامجویان: جنگ ابدیت نیمی از جمعیت دنیا به دست تانوس کشته شدند، باقیماندهٔ انتقامجویان باید گرد هم بیایند و تلاش کنند تا در یک نبرد نهایی اقدامات تانوس را خنثی کنند...
داستان در مورد آشیتاکای ماجراجو است که در یک سفر برای پیدا کردن چندین شی با ماجراهای زیادی روبرو میشود و در این سفر با چندین قبیله میجنگدد و با دختری نیز آشنا میشود...
"ویل هانتینگ" سرایداری در دانشگاه ام آی تی است. او استعداد فوق العاده ای در ریاضیات دارد اما با کمک یک روانشناس به دنبال پیدا کردن مسیر زندگی اش است ...
بعد از هزار سال، شهابسنگی به ژاپن اصابت می کند. میتسونا دختری دبیرستانی است که در روستا زندگی می کند و می خواهد برای زندگی به شهر برود زیرا از زندگی کسالت بارش در روستا صبرش لبریز گشته. از طرفی، تاکی، پسری دبیرستانی است که در توکیو همراه دوستانش سکنی گزیده و به صورت نیمه وقت در رستورانی ایتالیایی کار می کند. او علاقه ی زیادی به هنر، بویژه در خصوص معماری دارد. روزی، میتسونا خوابی می بیند که درآن او مردی جوان است. درآن سوی، تاکی هم رویایی می بیند که او در آن دختری دبیرستانی در روستا است. در پسِ رویای آنها چه رازی نهفته است؟…
دو دوست در جست و جوی رفیق دوران دانشگاه شان «رانچو» هستند. طی این مدت آن ها خاطرات تلخ و شیرینی که با رانچو داشته اند را به یاد می آورند، کسی که باعث شد آن ها در مورد همه چیز متفاوت فکر کنند، و به همین دلیل تمام اطرافیان شان آن ها را احمق خطاب می کردند…
در سال ۱۹۲۷، «دان لاکوود» و «لینا لامونت» یک زوج مشهور هنری هستند. اما لینا عشق روی صحنه را با عشق واقعی اشتباه می گیرد. دان همراه شریک قدیمی خود «کاسمو»، تلاش زیادی کرده تا به جایی که امروز در آن قرار دارد برسد. دان آهنگ های زیبایی را در جدیدترین فیلم خود و لینا می خواند. اما با وجود تلاش های بسیار لینا، باز هم صدای کس دیگری را روی او می گذارند. «کتی سلدن» به عنوان یک بازیگر بلندپرواز وارد صحنه می شود و دان حین کار با او در فیلم، عاشق او می شود...
«گوندو» ( میفونه ) مدیر تولید یك كمپانى كفش سازى ست. فرزند گوندو را مى ربایند و در قبال آزادی او تقاضاى پول هنگفتى مى كنند؛ اما خیلى زود معلوم مى شود كه به اشتباه فرزند راننده ى گوندو را ربوده اند...
«هری» (لتو) و دوست صمیمی اش «تایرون» (وینز)، معتادان فقیری هستند که در کانی آیلند نیویورک زندگی می کنند. «هری» رؤیای فروش نیم کیلو هرویین را در سر می پروراند تا با پول آن بتواند به اتفاق دوست معتاد دیگرش «ماریون»(کانلی)، بوتیک لباسی باز کند...
داستان فیلم درباره ی پسر بچه ای 12 ساله به نام «زین» است که در دهکده ماهیگیری کفرناحوم در خاورمیانه زندگی میکند، او از پدر و مادرش به دادگاه شکایت میکند. در دادگاه، قاضی میپرسد: چرا از پدر و مادرت شکایت کردی؟ زین پاسخ میدهد: چون من را به دنیا آوردند.
اندی دیگه بزرگ شده است و کم کم روانه رفتن به دانشگاه میشود و اسباب بازی هایش که وودی و باز هم جزء آنها هستند قرار است که داخل اتاق زیرشیروونی انبار شوند. ولی قبل از اینکه این اتفاق بیفتد به صورت تصادفی دور انداخته میشوند و بعد از گذراندن ماجراهایی، خود را در یک مهدکودک می یابند.
آخرین قسمت مجموعه ( از نظر داستانی ). در حالی که «دارت ویدر» مشغول ساختن یک ستاره ی مرگ جدید و اصلاح شده در مدار سیاره ی «اندور» است، «لوک اسکای واکر» (همیل)، R2D2 و C3PO را با پیغامی برای مذاکره به کاخ «جابا د هات» در سیاره ی تاتویین می فرستد که «هان سولو» (فورد) را اسیر کرده است...
در زمان جنگ جهانی دوم پسری اهل بلاروس به کمک یک گروه غیرمسلح شوروی در مقابل نیروهای قدرتمند آلمانی جنگید.او که شاهد صحنه های وحشتناک جنگ بود پس از مدتی عقل خود را از دست داد...
«جول» که آدمی خجالتی و تا حدی ساده است، در یک مسافرت ساحلی با دو نفر از دوستانش، با «کلمنتاین» که دختری کمفکر و پرانرژی است آشنا میشود. بعد از مدتی این دوستی به پایان میرسد و کلمنتاین دست به یک عمل پاکسازی حافظه از طریق شرکت لاکونا میزند. بعد از پاکسازی، وقتی جول او را میبیند و متوجه میشود که کلمنتاین او را از حافظه و خاطرات خود پاک کرده است، تصمیم میگیرد تا او نیز کلمنتاین را از خاطرات خود پاک کند. اما در میانهی راه پاکسازی و در حالت یادآوری خاطرات، متوجه میشود که مایل به این کار نیست و سعی در منحرفکردن مسیر پاکسازی میکند…
معلمی پس از دستگیری پسرش رو به زندگی تنها و منزوی می آورد.همسرش به مرور بهتر می شود در حالیکه او او عشق را پیدا کرده و خبرهای خوبی از طرف پسرش می شوند.اما این موقعیت خوب او به وسیله یک دروغ کوچک به هم می ریزد...
«جو کابوت» مافيايي (تيرني) و پسرش، «نايس گاي ادي» (پن)، شش نفر گنگستر را استخدام مي کنند تا به يک صرافي الماس دستبرد بزنند. براي سارق ها ـ که هيچ يک، ديگري را نمي شناسد ـ اسم مستعار انتخاب شده: «آقاي سفيد» (کايتل)، «آقاي نارنجي» (رات)، «آقاي بور» (مدسن)، «آقاي صورتي» (بوشمي)، «آقاي آبي» (بانکر) و «آقاي قهوه اي» (تارانتينو). اما سرقت با مشکل مواجه مي شود...
گروهی از خبرنگاران سعی دارند تا آخرین سخنان گفته شده توسط سرمایه دار کلان و رئیس روزنامه Rosebud آقای «چالرز فاستر کین» را رمزگشایی کنند. فیلم با نمایش حلقه ی چاپ روزنامه ای که تیتر آن زندگی نامه ی چارلز فاستر کین می باشد، شروع می شود. پس از آن ما تکه هایی از گذشته ی زندگی چارلز کین را می بینیم. همانطور که خبرنگاران تحقیق و جستجو بیشتری می کنند، تماشاگران به اوج و محبوبیت رسیدن یک مرد را مشاهده می کنند و در آخر می بینند چطور از قله ی دنیا به پایین کشیده می شود...
مردی پیچیده که از قهرمان گرفته تا کلاهبردار شناحته می شود،"توماس ادوارد لاورنس" راه خود را برای بدست آوردن افتخار به بیابانهای عربی به عنوان سربازی عادی تحت نامی مستعار ادامه می دهد و...
« کنجى واتانابه » ( شیمورا ) ، کارمند قدیمى بخش بایگانى شهردارى ، در می یابد که به سرطان معده مبتلا شده و بیش از شش ماه دیگر زنده نمیماند . او ابتدا میخواهد تا از آخرین روزهاى زندگی اش لذت ببرد ، اما این بی فایده است و « واتانابه » میمیرد . در مراسم یادبودش ، روشن میشود که پیش از مرگ یک زمین بازى براى بچه هاى محله ساخته است .
شخصی کودکی را در آلمان به قتل می رساند. پلیس سخت در جستجوی اوست. این قتل ها وضعیت جنایتکاران دیگر را نیز به هم ریخته است و جنایتکاران محلی میخواهند به پلیس کمک کنند تا هرچه سریعتر قاتل دستگیر شود...
«راجر تورنهیل» (گرانت) مدیر تبلیغاتی موفق اما خودخواه، روزی با مأموری مخفی بهنام «جرج کاپلان» اشتباه گرفته میشود. اشتباهی که منجر به کشانده شدنش به دنیائی از مخاطرات و دسیسه ها شده و او را وا میدارد برای حفظ جان خود ـ در حالی که به پلیس هم نمیتواند متوسل شود ـ تمام کشور را زیر پا بگذارد. در طول این مسیر رهآورد او عشقی تازه به زنی به نام «ایوکندال» (سینت) است.